اون جا که شبا
پشتِ بیشه ها
یِه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آبِ چشمه
شونه میکنه
مویِ پریشون...
تک درختِ بید
شاد و پُرامید
میکنه به ناز
دسّشو دراز
که یه ستاره
بچکه مثِ
یه چیکه بارون
به جایِ میوهش
نوکِ یه شاخهش
بشه آویزون...
یه شب ماه میاد
یه شب ماه میاد
(شعر : زنده یاد احمد شاملو )
این است عطر خاکستری هوا که از نزدیکی صبح سخن
میگوید
زمین آبستن روزی دیگر است
این است زمزمه سپیده
این است آفتاب که برمیآید
تک تک،ستارهها آب میشوند
و شب
بریده بریده
به سایههای خرد تجزیه میشود
و در پس هرچیز
پناهی میجوید
و نسیم خنک بامدادی
چونان نوازشیست
عشق ما دهکدهئی است که هرگز به خواب نمیرود
نه به شبان و
نه به روز
و جنبش و شور حیات
یک دم در آن فرونمینشیند
هنگام آن است که دندانهای تو را
در بوسهئی طولانی
چون شیری گرم
بنوشم...
تا دست تو را بهدست آرم
از کدامین کوه
میبایدم گذشت
تا بگذرم
از کدامین صحرا
از کدامین دریا
میبایدم گذشت
تا بگذرم...
روزی که این چنین به زیبائی آغاز میشود
به هنگامی که آخرین کلمات تاریک غمنامه گذشته را
با شبی که در گذر است
به فراموشی باد شبانه سپردهام
از برای آن نیست که در حسرت تو بگذرد
تو باد و شکوفه و میوهیی،ای همــــــــه فصول من!
بر من چنان چون سالی بگذر
تا جاودانگی را آغاز کنم...
( احمد شاملو )
پروانه
تو پست قبلی از غیرت جناب بلبل حرف زدیم و گفتیم که به خاطر عشقش داره با صدای خوش میخونه...و جناب بلبل خیلی محبوبیت پیدا کردن! و معروف شدن...
ولی نباید زیادم آقای بلبل رو بزرگش کنیم چون عشقش زیادم عمیق نیست...
به بیت زیر توجه کنید:
"نالیدن بلبل ز نوآموزی عشق است
هرگز نشنیدیم ز پروانه صدایی"
تفصیر این بیت شعر آقای بلبل رو از عرش به فرش میاره!
میگه که بلبل تازه عاشقی رو یاد گرفته، هنوز راه و رسم عشق بازی رو نمی دونه و داره با نالیدن همه چیز رو خراب میکنه...یه بزرگی میگه: "راز داری اولین شرط عشق بازی است، حتی در عشق زمینی" جناب بلبل به این اصل توجه نکردن ولی آقای پروانه! این اصل رو خوب فهمیدن و درک کردن...
پروانه آرام و بی صدا، عاشقانه و با تمام وجود به دور شمع می چرخه...
اونقدر می چرخه که به آتیش شمع می سوزه...به مقام فنا می رسه...
و هیچ صدایی از پروانه شنیده نمیشه چون عاشق واقعی یه...
عاشق واقعی هیچ وقت از سختی عشق ناله نمی کنه، پروانه هیچ وقت اعتراض نمی کنه که روشنایی شمع رو نباید کس دیگه ای ببینه، چون شمع وجودش و حقیقتش روشنایی بخشه و اگه این ازش گرفته بشه خاموش میشه و دیگه شمعی وجود نداره...
یعنی پروانه اصلاً به این کارا کار نداره! فقط خودش عاشقانه دور شمع می چرخه...
عاشقانه و با تمام وجود، بدون هیچ چشم داشتی و بدون هیچ خواسته ی متقابلی...
این یعنی عشق واقعی...
در حالی که بلبل فقط مواظب اینه که هیچ کس به گل توجه نکنه...فقط همین
شاید آروم آروم عشقش فراموش بشه و بلبل از یک عاشق تبدیل بشه به یک نگهبان...
مولوی
جناب مولوی تمثیلی دارن که حیفم اومد اونو براتون تعریف نکنم،حتم دارم تمام مولوی شناسان و مثنوی خوانان به این موضوع توجه کردند...
مولوی میگه چرا بلبل صدای خوشی داره و خوب می خونه؟ چون گل معشوق بلبله!
بلبل هم مثل همه ی عاشقا غیرت داره...نمی خواد که دیگران به معشوقش یعنی خانوم گل توجه کنند!
برای اینکه حواس نامحرم ها رو پرت کنه، برای اونا با صدای خوش می خونه!! اونا به صدای بلبل توجه می کنن و از بوی گل غافل میشن!!
"بلبلانه نعره زن در روی گل تا کنی مشغولشان از بوی گل
تا به قل مشغول گردد گوششان سوی روی گل نپرّد هوششان"
(مثنوی دفتر ششم ابیات 700 و 701)
عشق زمانی لایق ستایش است که باعث نابودی نشود...
زمانی که عاشق را به عرش برساند...
زمانی که عاشق بخاطر عشقش به بلندترین مرتبه برسد...
این عشق به سرانجام میرسد...
عشقی که عاشق را از بین می برد، خود نیز با او دفن می شود...