سلاااااام وای الان کاملا اتفاقی بعد از مدت ها که کاربری و رمز این وبلاگمو گم کرده بودمو یادم رفته بود یه چیزی اومد تو ذهنم گفتم بذار امتحانش کنم. یهو باز شد وااااای چقد ذوق کردم. یاااااادش بخییییییر چقد ذوق داشتم برا نوشتن متن ها و شعرهای ادبی توی این وبلاگ
فکرنکنم هیچ زندگی ای اندازه ی زندگیه من پر از چیزای عجیب غریب بوده باشه. اگه حوصله داشته باشم خاطره ی این مدت که نبودم رو مینویسم
امروز صبح وقتی ماشین از کنار مسجدی رد شد که سالها قبل گریه کنان از کنارش رد شده بودم گذر زمان رو حس کردم و عجیب و غریب بودن دنیا رو. مسجدی که وقتی اتوبوس از کنارش رد شد و کسی که میخواستم ببینم رو ندیدم گریه کردم ههههههههه ای خدا چه بچه بودم. گریه کردم و الان دوباره از کنار اون مسجد رد شدم. دنیا چقدر پیچیده ست. چیزی اتفاق میفته که فکرشم نمیکردی ولی خودت جذبش کردی...
پ ن: فعلا همینا تااااااااا وقتی وقت و حوصله داشته باشم
در پناه حق
پ ن ۲ : چهارشنبه سوری مباااارک😊