شرف دست همین بس که نوشتن با اوست

خوشترین مایه ی دلبستگیه من با اوست

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست

خوشترین مایه ی دلبستگیه من با اوست

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست

خوشترین مایه ی دلبستگیه من با اوست

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست


شرف دست همین بس که نوشتن با اوست
"...ن والقلم و ما یسطرون"

سلام
من بهارم
متولد روزهایی که بوی فرا رسیدن بهار همه جا را پر کرده است
روزهای پر جنب و جوش
پر از سرزندگی
پر از حس تازگی...
سعی میکنم به همان طراوت و شادابی باشم

توی زندگیم روزهای تلخ زیادی داشتم ولی نیومدم اینجا از روزای تلخم بگم ، بخاطر همه سختیهایی که داشتم و بهم کمک کرد تا قویتر بشم خدا رو شکر میکنم ، من و دنیا چیزی به هم بدهکار نیستیم ، تمام بدی هاش رو حلال کردم


طبقه بندی موضوعی

جام جهانی چشمهات...

زندگی ام از چشمانت آغاز شد، من بودم و تو بودی و چشمانت، مگر میشود بود و نفس کشید و چشمانت را نداشت، مگر میشود از زندگی سیر شد و آرزوی مرگ کرد و با دیدن چشمانت برنگشت و عاشق تمام دنیا نشد،

 

آه عشقم،

 

هرگز نخواهی فهمید با من چه کردی، شاید خودم هم دقیق نمیدانم چه شد، که آن دخترک مغرور و سرکش وجودم رام چشمان تو شد،

 

آن روزها که هرلحظه بیشتر در اعماق باتلاق سیاه وجودم فرو میرفتم چه کسی جز تو قدرت بیرون کشیدنم را داشت، چقدر قوی بودی مرد رویاهایم، مرد؟ دوست؟ عشق؟ همسر؟ چه بنامم تو را؟ نمیدانم شاید اگر تو را همه وجود خودم بنامم توصیف دقیق تری باشد، شاید تو خودم بودی، شاید یک تکه از من در ازل از جسمم جدا شده بود، بازگشتت به خودم را هیچ چیز جز معجزه نمیتوان نامید، با یک اشتباه ساده، با یک معذرت خواهی ساده، با یاد یک اشتباهی، تو از کجا آمدی؟ آمدی و شدی لحظه لحظه نفس کشیدنم، آمدی و شدی مرهم تمام دردهایم، چه کسی جز تو میتوانست این همه من را بلد باشد...

 

روحم از ازل تا ابد شکر لحظه ای را میگوید که چشمانم چشمانت را دید...

 

" تو را به جای تمام کسانی که ندیده ام دوست میدارم

 

تو را به جای تمام کسانی که نشناخته ام دوست میدارم

 

تو را بجای تمام کسانی که دوست نداشته ام دوست میدارم

 

برای عطر نان گرم

 

و برفی که آب می شود

 

و برای خاطر اولین بوسه

 

تو را برای خاطر دوست داشتن، دوست میدارم "

 

پ ن : قبل از اینکه ببینمت خوب میشناختمت، اطمینان داشتم که ازت خوشم میاد چون ظاهر برام مهم نبود و از چیزی که برام اهمیت داشت مطمئن بودم ولی اولین باری که دیدمت هیچی ندیدم بجز چشمهات، یه برق خاصی توی چشمهات بود، یه قیافه ی شیرین و معصوم با دوتا چشم قهوه ای، یکم تردید داشتم آخه بار اولم بود، ولی برق چشمهات جایی برای تردیدها برام نمیذاشت، اولین باری که دیدمت شدی همه زندگیم، روزای سختی بود عشقم، پا به پای هم سوختیم و ساختیم، پله پله رفتیم بالا، کسی که کم میاورد من بودم نه تو، کم کم معرفت و وفاداریت برام پررنگ تر شد ولی باز جام جهانی چشمهات بود که میخواستم بدستش بیارم چشمهای تو حق من بود با همون نگاه معصوم و گیرا...

 

چالش رادیو بلاگی ها

دعوت از پاورقی های ونوس و طاها ارومیه و چفت



 

  • بهار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی