شرف دست همین بس که نوشتن با اوست

خوشترین مایه ی دلبستگیه من با اوست

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست

خوشترین مایه ی دلبستگیه من با اوست

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست

خوشترین مایه ی دلبستگیه من با اوست

شرف دست همین بس که نوشتن با اوست


شرف دست همین بس که نوشتن با اوست
"...ن والقلم و ما یسطرون"

سلام
من بهارم
متولد روزهایی که بوی فرا رسیدن بهار همه جا را پر کرده است
روزهای پر جنب و جوش
پر از سرزندگی
پر از حس تازگی...
سعی میکنم به همان طراوت و شادابی باشم

توی زندگیم روزهای تلخ زیادی داشتم ولی نیومدم اینجا از روزای تلخم بگم ، بخاطر همه سختیهایی که داشتم و بهم کمک کرد تا قویتر بشم خدا رو شکر میکنم ، من و دنیا چیزی به هم بدهکار نیستیم ، تمام بدی هاش رو حلال کردم


طبقه بندی موضوعی

نقطه سرخط

چیزی را که دوست داری بدست بیاور وگرنه مجبور خواهی شد چیزی را که بدست میاوری دوست داشته باشی!!!!!!!!!!

همیشه از این جمله میترسیدم

ترس از اینکه یه روزی مجبور بشم چیزی که به اجبار مال منه رو دوست داشته باشم...

ولی بعد اطمینان میدادم به خودم که میتونم همه چیزهایی که میخوام رو بدست بیارم! زیاد هم روشون پافشاری کردم ولی گاهی رسیدن به بعضی چیزها از خواست و توان آدم خارجه...

الان چیزهایی توی زندگیم مال منه که نمیخواستمشون ، فکرشم نمیکردم!

ولی...

زندگی ادامه داره ، حالا تصمیم گرفتم چیزی رو که بدست آوردم دوست داشته باشم ، به قول یه دوست عزیزی : اگر درهای موفقیت به روی شما بسته شد از دیوار موفقیت بپرید...

میشه آرزوها رو تغییر داد، به نظرم آدم برای احساس خوشبختی باید توی آرزوهاش یه کم انعطاف پذیر باشه ، از این جمله خیلی خوشم میاد : زندگی کتابیست پر ماجرا ، هیچ گاه بخاطر یک برگ کل کتاب را دور نیندازید...

یه انسان که همیشه ایده آل گراست وقتی به خواست خودش نمیرسه ممکنه افسردگی بیاد سراغش و زمانی که از آرزوهاش دست برداش، درست توی لحظه توقفه که همه چی تموم میشه، شاید فقط یک قدم تا موفقیت باقی مونده، شاید...

رفته بودم همایش دکتر حلت ( سردبیر مجله موفقیت ) یه مثال زد که برام خیلی جالب بود

میگفت یه آزمایشی انجام دادن و به چندتا ماهی توی آکواریوم سر یه ساعت مشخص غذا میدادن، ماهی ها به سمت غذا هجوم میاوردن و اونو میخوردن، یه مدت بعد یه صفحه شیشه ای وسط آکواریوم گذاشته شد و غذا رو سمت دیگه ریختن، ماهی ها با سرعت به سمت غذا میومدن و با صفحه شیشه ای برخورد میکردن، چندین روز این کار تکرار شد و ماهی ها وقتی برای خوردن غذا میومدن به شیشه برخورد میکردن و به غذا نمیرسیدن

بعد از یه مدت شیشه رو برداشتن و غذا رو داخل آکواریوم ریختن، در کمال تعجب ماهی ها اصلا به سمت غذا نمیرفتن!!!!!! فکرمیکردن رسیدن به غذا امکان پذیر نیست...

داستانش برام خیلی تاثیر گزار بود، احساس میکنم توی زندگی منم دیوار شیشه ای رو برداشتن! ولی من باورم شده که نمیشه ازش گذشت...

میخوام دوباره شروع کنم

از صفر

نقطه سر خط...

" نوشته های درون کاغذ زندگی ام نامرتب و سیاه شده

دستم را بالا میبرم

استاد لطفا یک برگه دیگر

میخواهم پاک نویس کنم... "

 

پ ن : من همون ماهی تنگم / که برا تنگش بزرگه



 

  • بهار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی